letras.top
a b c d e f g h i j k l m n o p q r s t u v w x y z 0 1 2 3 4 5 6 7 8 9 #

letra de avaaz - rastin

Loading...

سلام آدم منم همخونه ی قدیمیت
همون یکی یه دونه رفیق صمیمیت
که همیشه بهش گفتی از دردات اما هیچقوت درد خود اونو ندیدی
خب بگو ببینم چطوریه حال و هوات ؟
بگو ببینم آدم شبا رو خوب میخوابی یا که مثل من
میزنی تو پلک رد
به سینه ی خواب شبات
بگو ببینم قدر من زخم داره روی بال و پرات ؟
چرا حرف نمیزنی ؟ چیه ؟ چرا ساکتی آدم ؟
فکر نکنی با سکوتت اون داستان تلخ میره از یادم
هفته ها میگذره از اسارتم روزا میگذرن روز به روز تکراری تر از روز های قبل
و این شد روزگار من
کاش خدا تند تند ررد کنه واسم هر لحظه رو
زود تر از روز مرگم برسونه بهم مرگمو
شاید فردای امروز طلوع دلنشین آفتاب زرد
باشه غروب زندگی و داستان من
راستی چقد مسخره ست
فقط با مردن آزاد بشی از قفس
و چقد قشنگه مردن وقتی که این همه سال زنده بودی و زندگی نکردی
مثل این میمونه که عاشق بشی و دل بدی نفهمی
آخ که تموم تنم سرد و بی حس شده
حتی محاله بتونه دردی رو حس کنه
کم کم
داره یادم میره پرواز کردن
انگار که اصلا هیچوقت پرنده نبودم من
یادش بخیر آدم زمان آزادیم
اون موقع ها که نمیرسوند کسی بهم آزاری
توی شهرتون پرواز میکردم و میخوندم اسم خیابونارو : آزادی آزادی
معنیش میشد رهایی و بی پروایی
اما انگار توی زندگیاتون نداشت هیچ معنایی
همه جا صدای تیر و تفنگ و مرگ و مردم آزاری
هرجای شهرتون جنگ بود سر یه قطره آزادی
چون آدما هیچوقت درک نمیکنن حسشو
فقط بلدن رو خیابونا بزارن اسمشو
بگو چرا باید سرنوشت من اینجوری رقم میخورد ؟
چرا باید تن بی گناه من وقف این قفس میشد ؟
چرا باید همه آرزو هام تو این زندون تلف میشد ؟
چرا ؟ باید این سلول همدمم میشد ؟
هنوز کلی روز خوب بیرون این قفس منتظر فرا رسیدنه
هنور کلی دشت و کوه بیرون این قفس منتظر از راه رسیدن منه
هنوز کلی سرزمین دیگ هستن
که به آسمونش بال نزدم اصلا
هنوز کلی آواز دلنشین دیگه حبسن
توی حنجره ی خستم
ولی سنگینی بغض گلوم
نمیزاره رها بشن هنوز
و تا وقتی که میله های این قفس اینقد محکم و بی رحمن
کلی هنوز دیگه که هنوزم هنوز باقی میمونه و کاری برنمیاد از این دستم
ولی چه میشه کرد ؟
قفس هم بی تقصیره و انکار نمیشه کرد
اونم مثل من داره میگذره بد بهش
اونم مثل شده اسیر سرنوشت
یه تیکه آهن بدبخت بود توی کوره قفس کردنش
و تقدیر خواست که تا ابد منم بشم همدمش
انگار از همون بچگی هام
گلیم بختمو به اون بافته بودن با رنگ سیاه
چقد خوب میشد به همون کوره بر میگشت اون همین الان
ولی اینبار ازش یه سکو میساختن واسه پریدن و پرواز
سکویی روی بالکن یه خونه
که صاحبش یه پیرزن مهربونه
و هر روز واسه پرنده ها میریزه دونه
با دستای لرزونش
اما افسوس
که فکرای هر شب شده حسرت هر روز
منو میفهمی آدم ؟
همه غصه هامو شنیدی ولی نفهمیدی حرفمو بازم
فقط داری میخندی و لبات از هم باز میشن
راستی یادم نبود آدما به شکایت پرنده آواز میگن
آره آواز میگن

letras aleatórias

MAIS ACESSADOS

Loading...