letras.top
a b c d e f g h i j k l m n o p q r s t u v w x y z 0 1 2 3 4 5 6 7 8 9 #

letra de pooch - ali elenor

Loading...

[ورس اول]
فریاد زد، با ترس از خواب پرید
پشت پنجره‌ٔ خونه‌اش خورشید و ندید
خدا خوابه به گمان، اون مجبوره پاشه
واسه یه روز لجنی، بازم رو به راه شه
کت کهنه رو برداشت، کفشا رو پوشید
یه نگاه به ساعت رو صفحهٔ گوشی
که دیر شد، و باز کسری حقوق
و گم شد توی این خیابون شلوغ
بیست سال جلو پاش تاکسی اسقاطی
بوی سیگار راننده با عرقش قاطی
مقصد یکی بود، همسفر شد
راهی این سگدوی بی‌ثمر شد
سمت راست جاده یه سگ ولگردو دید
تو چشای سگ، یه همدرد می‌دید
همزادپنداری کرد با همه درداش
بغضش و فرو برد لابه‌لای اخماش

[همخوان]
روزگار می‌گذشت ولی بَد بود
ساعت واسه اون فقط عدد بود
تلخی تکرار و عقربهٔ چرخون
اون خیره به ساعت با صورت گریون
توی اوج تنهایی مردی که
مثه حس تحمل دردی که
لای اشکاش، زخماش، غم‌هاش، درداش
حس تنفر بود واسه فرداش
[ورس دوم]
دَم غروب خسته، به سمت خونه
توی چشم عابرا، یه دیوونه
که طرد شده بود از این دنیا چرتو
لم داد رو صندلی سفت متر
همهٔ نگاه روش بود، جَو سنگینه
لبخند میزد، هرچند غمگینه
خجالت می‌کشید، لباساش کهنه بود
زنده بود اما روزی صدبار مُرده بود
هی نگاه نکن لباسای خاکی تنشه
به خدا قسم از همه بیشتر حالیشه
پیاده شد یه ایستگاه قبل مسیرش
هیچوقت، هیچکس، اونو خوشحال ندیدش
از تمام اون کسایی که دوره‌اش کردن
از تمام اونایی که مسخره‌اش کردن
کینه‌ای به دل نگرفت، رد شد
لابه‌لای همین گریه‌ها بود که مَرد شد

[همخوان]
روزگار می‌گذشت ولی بَد بود
ساعت واسه اون فقط عدد بود
تلخی تکرار و عقربهٔ چرخون
اون خیره به ساعت با صورت گریون
توی اوج تنهایی مردی که
مثه حس تحمل دردی که
لای اشکاش، زخماش، غم‌هاش، درداش
حس تنفر بود واسه فرداش
[ورس سوم]
شب شد، به خونه رسید جلوی دَر بود
رو به روی دَر، دَربه‌دَر بود
اون، فکری که اینجا زننده بود
اینجا فقط دعا برنده بود
اینجا فقط خدا بیننده بود
اینجا حس کمک گزنده بود
روزهاش پشت سرهم با غم گذشت
به دور از خنده بود، شب بود
یه گوشه نشست بی‌خیال دنیا بود
دَرها رو بست، هرچند تنها بود
دَرها رو بست، هرچند پیدا بود
که اون امشب تصمیم و گرفت و
تیغ و دست گرفت و
تنهای تنها
پشت پا زد به رسم دنیا
زمین که خورد، نخواست که پاشه
هیچوقت نخواست مثه بقیه باشه
فکر کرد به زندگی گندی که داشت
بارهایی که رو دوشش می‌ذاشت
پاک سیگار جلوی دَر حموم بود
یه نخ مونده بود، لای لباش گذاشت
همونو خاموش کرد رو پینهٔ دست
جلو آینهٔ حموم تیغ و کشید به دست
چشماش سرخی کف زمین بود
رسالتش همین بود

letras aleatórias

MAIS ACESSADOS

Loading...