letras.top
a b c d e f g h i j k l m n o p q r s t u v w x y z 0 1 2 3 4 5 6 7 8 9 #

letra de tasadof - putak

Loading...

[مقدمه: پوتک]
تقدیم به همه ی دخترای سرزمینم

[قسمت اول: پوتک]
اسممو ولش بزار نگم
فقط خونِ دخترانه ای هست تویِ رَگم
یه تصادف با یه مرد باعث شد فکر کنم همه مردامون بدن
کلی زخم روی دسته جراحت سنگین دماغ شکسته
ولش خلاصه دانشگاه قبول شدم دم خدا گرم که همیشه هستش
دانشگاه دور بود از شهرمون پول آزاد نبود تو جیب مردمون
مردمون کی بود پدر خوبمون پدرخوبمون مهربونمون
پدر راضی نبود از شهر برم میگفت بیخیال درس شو مرگِ من
پدری که به دخترش اعتماد نداره وای به حال آینده و مردِ من
یه مشت مرد هوس باز چرا ما زنا شدیم اینجا خطرناک
ایراد از ریشه است ما این کاره نیستیم زیپتو بالا بکش

[همخوان: علی مجیدی]
میرم و میرم و میرم و میرم از این شهری که توش یه غریبم
میرم و میرم و میرم و دیدم یه جایی که آدماش بی فریبن
سیرم و سیرم و سیرم و سیرم از این زندگی که کرده پیرم
دیگه هم بر نمیگردم و هیچ وقت این مسیرو نمیام بی شک

[قسمت دوم: پوتک]
خلاصه دختر رفت
دخترِ یکی یدونه
مادرو بوسید از زیر قرآن رد شد قصد کرد به تَرک خونه
گذشتِ زمانو نگید سریع
دو ترم گذشت عمرش چه زود پرید
این دختره که بعد از اون تصادف متنفر از هرچی مرد شد عاشق شده بود
ولی نمیتونست بره جلو چون غرورش مانعش شده بود
فحش میداد به زمان و زمونه انگار همه دردا سمت اونه
دخترک ولی نمیدونست پسرک هم از اون ور عاشق اونه

[قسمت سوم: پوتک]
این دوتا به هم رسیدن عاشق دوتا کفتر
کلی خاطرات داشتن جمع ببندی به اندازه ی شیش تا دفتر
دوئه به علاوه شیش هشت ماهی گذشت
هر روزشون خنده هر روزشون جشن
نه فکر فردا ها بودن نه فکر دیروز و قبلنایی که گذشت
زندگی تر و تازه یه شروعی خوش و ساده
عشقشونو به چشم میدیدن
زمینو بهشت میدیدن
بعضی وقتا انقد میخندیدن گاهی به قسمت بدِ سرنوشت

[همخوان: علی مجیدی]
میرم و میرم و میرم و میرم از این شهری که توش یه غریبم
میرم و میرم و میرم و دیدم یه جایی که آدماش بی فریبن
سیرم و سیرم و سیرم و سیرم از این زندگی که کرده پیرم
دیگه هم بر نمیگردم و هیچ وقت این مسیرو نمیام بی شک

[قسمت چهارم: پوتک]
نمیدیدن تو هم زشتی و کمبود
همه بهشون میگفت لیلی و مجنون
قرار شد ازدواج بکنن
حلقه واسه خودشون انتخاب بکنن
دوستای پسرک از فرصت استفاده کردن
از دختر خواستن اجازه ی آخرین سفرِ مرخصیشونو بده بهشون رخصت
دخترک که نه نمیتونست بگه گفت برید خوش باشید
قرار بود بعد سفر ازدواج کنن الهی چقد ذوق داشتی
هر روز زنگ هر روز تماس حس دلتنگیش انگشت نماست
گفت دارم میام خونه عشقم دخترک گفت قدمت رویِ چشمم
دیگه تا الان باید میرسید نگرانم چرا زنگ نزد یه حسی توم بَده
چشام پره اشک کم کم دیگه ساعت داره میشه هشت
تلفن زنگ خورد کی میتونه باشه
خدا فقط خبرایِ خوشی باش باشه
“داداشمو حلال کن چون دیگه نمیتونه باهات باشه
وقتی از سفر برمیگشت عاشق یکی دیگه شد انگاری
اسم معشوقشم فرشته است
ولی از نوع عزرائیل”

letras aleatórias

MAIS ACESSADOS

Loading...